10. یک خانم پر از عطر زنانگی ...

شاید چیز عجیبی به نظر برسه .

اینکه با این سن و قد و هیبت  دوست داشته باشم یک دختر بچه ی کوچیک باشم بچگونه حرف بزنم و یک عروسک پولیشی دستم بگیرم و محکم بهش بچسبم . دامن کوتاه با یک تاپ تنم باشه و آسمون و زمین رو بهم گره بزنم . مامان شاد باشه و قربون صدقه ام بره و من بپرم بغلش و باهاش بازی کنم . دستاش بکشه روی سرم و نوازشم کنه . وقتی صدای در اومد بپرم بغل بابا ، همون جور که باباهای خسته وزن دختر بچه هاشون رو با هزار تا غر تو دلی تحمل میکنن و انگار معشوق کوچولوی خدا دادیشون در آغوش کشیدن . دوست داشتم تمام هم و غم و آرزوهام محدود میشد به داشتن بزرگترین باربی توی مغازه و خوردن شکلات و داشتن یک کیسه پر از حله و حوله و یک النگوی طلایی توی دستم و یک خواب آروم شبونه بی هیاهو که رویاش یک شازده ی عصب سوار و سیندرلا و کفش های بجا مونده با اون لباس های عروسکی سفید .


از سمت دیگه یک خانم تمام کمال بشم آماده برای آرامش یک مرد یک خانواده یک خانه ، یک آغوش یک پرنسس زیبای دوست داشتنی و مهربون و دلنازک ، که خسته از کار ضرح خشن سرکار رو در میاره و کلید در رو می چرخونه و میشه خانم یک خونه امید یک خونه خلاصه بشم تو یک رژ لب زنونه و یک مژه های فری و پیراهن بلند لخت و خواب عصر دلچسب و بوی غذا و آرامش شب و چشم انتظار چرخیدن کلید توی در ، تشنه ی یک جرعه مردانگی و پناهی امن ، صدای نفس های آرام بخش .


انگار این دو حالت رو ریخته باشن توی مخلوط کن و گذاشته باشنش رو دور تند ، از من و ذهنم اینا رو ساخته .ازم  اینا مونده ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد