-
21.همچین آدمیم من!
دوشنبه 28 تیر 1395 21:05
حس گر مخم خیلی رمانتیکه جوری که یک آقا بهم اشاره کنه بگه این خانم رو میگم ، یا پیش اون خانم ِ ، یا حرفهای ریز خانم ِ با خانم که فلانی فلان مدرک رو داره آره فلان جا کار میکنه ایکس سالشه ، مثل یک فیلم کوتاه 60 ثانیه ای یهووووو آهنگ تایتانیک پخش میشه و ازم یک فرشته ی بال زن که پلکاش دو متره! و 200000000000000 دور در...
-
20. کارت شناسایی
شنبه 26 تیر 1395 22:01
آدم ها با هم چقدر فرق دارند . انگار که کسی را بگذاری بر سر یک چند راهی و بخواهی توضیح بدهی که کجا می رود و ... که یهو می بینی کله اش را کرده در شکم ، سر خرش رو کج کرده رو راست یک خط را گرفته می رود! هر آدمی به یک راه حتی اگر ته دره باشه. به یکی میگی آدرس تلفن و امضا لطفا! می گوید به به چه امنیتی ، چقدر خوب ، امنیت من...
-
19.نیم مثقال مرد باش!
شنبه 26 تیر 1395 20:48
این که مرد ها مسایل خانمانه و روابط رو درک کنن خیلی خوبه ولی اینکه بساط لباس زیر و لباس خواب کف پیاده رو پهن باشه با فروشنده ی آقا! که سایز میزنه و کلی تعریف و تمجید میکنه و تشریح و توصیف وقیح و کارکاملا مزخرفیه . صاحب مغازه یک پسره جوون بود . جوون که میگم بهش میخورد 70 ی باشه .خیلی کمکم کرد رژ گوشتی مد نظرم رو پیدا...
-
18. جومه
جمعه 25 تیر 1395 19:53
نمیدونم چطور خوابم برد فقط یادمه با نگرانی بلند شدم نگاه به ساعت کردم 17 رو دیدم . مثل کسایی که خوابشون می بره و جای صبح برای رفتن به سرکار ساعت 5عصر بیدار میشن و حول برشون میداره . کرخت و خشک و بی تاب . سریال اورژانسی میبینم پرستار دکتر رو صدا می زنه که مریض رو آروم کنه ، دکتر جوری ادا در میاره که می مونم این پزشک...
-
17. اسمش قشنگ بود
جمعه 25 تیر 1395 12:55
عاشورا بود . آخر های مجلس بود . قرار بود نهار پخش کنیم . مامان و دوستم اونجا بودن منم خونه . قراربود باهاشون تماس بگیرم . رفتم سمت تلفن ، تلفن رو با تمام هیکلش دور کرده بود و حرف میزد . انگار میخواست تمام مکالماتش رو با تلفن خونه ی ما از دلش در بیاره ! نشسته بود روی زمین جلوی پنجره ، سفره رو جلوش پهن کرده بودیم و ماست...
-
16. چی کار می تونی بکنی تا از بین ببریش .
جمعه 25 تیر 1395 11:06
من حول و ولا دارم . می دونم از کجا شروع شده . از اونجایی که کسی جلوم حالش خراب شد و من احساس نا توانی کردم . گوشی تو دستم بود که شماره بگیرم اما اون لحظه بی ارزه ترین آدم دنیا بودم . چه کنم چه کنم افتاده بودم . احساس نا توانی وعجز یکی از احساس های خیلی بد تو دنیاست . پزشکی به نظرم کار خیلی سختیه . باور خیلی قوی میخواد...
-
15. هِن هِن
چهارشنبه 23 تیر 1395 21:06
این دو روز انگار کالبدی بودم که از انرژی خالیش کردن . اونجور که باید بشنوه نمیشنوه ، اونجور که باید ببینه نمی بینه ، اونجور که باید فعالیت کنه نمی کنه . تازه به این کلکسیون احساس نگرانی و اضطراب رو هم اضافه کنید . درست مثل این استاد اهل فن ژاپنی که دستاش رو پنجولی میکنه و اووو اُاُاُاُوووو راه می ندازه و با تمام قوا...
-
14. یک هیچ!
چهارشنبه 23 تیر 1395 20:39
یکی از تاثیر های نوشتن رو امروز کشف کردم . جلوی خیلی از حرفهای بیخودیا بهتر بگم نمیخوای بگی ولی میگفتی رو میگیره ، حرفایی که شاید برای دیگران وسیله سو استفاده بشه ولی برای تو بلغمه ی ذهنیه . همکار آقا چرت و چرت می گفت و عین شتر می جویید من فقط نگاه میکردم بدون هیچ حرف اضافه ای ، خیلی هم به خودش فشار آورد که به چرت...
-
13. مسئول مکرمه
چهارشنبه 23 تیر 1395 20:17
مسئول یک دستگاه شدم . این جمله رو چندباری تکرار کردم که هم اعتمادم بچسبه به سقف ! هم به خودم بقبولونم که همه کارکرد و چک کردن و ... اش بامنه اصلا حول محور منه که داره کار میکنه . مثل یک بادکنک که نخ دهنه اش باز شده وا رفتم وقتی به خودم گفتم : برو بابا ! اون دستگاه قبل از تو هم کارش درست انجام میداد و هیچ مرگیش نمیشه...
-
12. بشین و تماشا کن!
سهشنبه 22 تیر 1395 21:51
چقدر به نظرم مسخره اومد . از صبح کله سحر که هوا هنوز تاریکه از خواب بلند میشی و میری سرکار انقدر مشغولی که وقتی به ساعت نگاه میکنی باورت نمیشه آخر های ساعت اداریته . تو گرما بر میگردی خونه . لم میدی زیر کولر و وضعیت گوشی رو وای فای روشن میکنی و ادامه میدی . مثلا داری خستگی در میکنی ، جواب بقیه هم که هیچی ! شارژ گوشی...
-
11. چقدر دوست دارم جمله رو بگم و بشنوم
سهشنبه 22 تیر 1395 21:24
خیلی وقت بود که یادم رفته بود چطوری دوست می شدیم با هم . چطور دوست هایی می شدیم برای هم . معنی دوست و دوستی چی بود . چطوری میشه دوست رو شناخت . کی دوسته کی دشمنه کدومشون بی صداقت لباس اون یکی رو پوشیده و بهت لبخند میزنه یا بهت اخم کرده . کی دوسته کی دشمنه . خسته و خوابالود سوار بی آر تی شدم . دختر بچه رو سکوی آهنی بخش...
-
10. یک خانم پر از عطر زنانگی ...
سهشنبه 22 تیر 1395 21:17
شاید چیز عجیبی به نظر برسه . اینکه با این سن و قد و هیبت دوست داشته باشم یک دختر بچه ی کوچیک باشم بچگونه حرف بزنم و یک عروسک پولیشی دستم بگیرم و محکم بهش بچسبم . دامن کوتاه با یک تاپ تنم باشه و آسمون و زمین رو بهم گره بزنم . مامان شاد باشه و قربون صدقه ام بره و من بپرم بغلش و باهاش بازی کنم . دستاش بکشه روی سرم و...
-
9. ورزش بی ورزش!
سهشنبه 22 تیر 1395 19:29
اولین بار بود پام رو تو کلاس ورزشی می گذاشتم . تا قبلش جرات نمیکردم تنهایی برم دنبال ثبت نام و ... . چند جلسه اول حس خوبی داشتم . موزیک بود و ورجه وورجه و شلنگ تخته انداختن . مدتی گذشت انگار توقع من بالا تر رفت . محیطش رو دوست نداشتم . احساس میکنم نقطه مرکزی سیبل کلاس ورزش می تونه مربی ش باشه ! که تمام نا خوش آیندی...
-
8. مترسک جا مانده ...
سهشنبه 22 تیر 1395 19:16
پنجره ی قطار محوطه ی صحرا شکل رو نشون میداد . خونه های کاهگلی . مزرعه . خاک های رنگ و وارنگ . دو تا مترسک از قاب شیشه رد شدن . برای اولین بار بود مترسک واقعی می دیدم . با حرکت باد تکون میخوردن درست مثل کسایی که از قطار جا موندن و با تمام قوا می دوند تا به قطار برسن و فریاد میزنن هییییییییییی وایسا وایسا منم میخوام...
-
7. ماورای طبیعت
سهشنبه 22 تیر 1395 18:15
تو گوگل سرچ کردم رهایی از انباشتگی نمیدونم چطوری شد به کلیپ های صوتی جذب فراوانی و آرامش و ... رسیدم . گوشی رو گذاشتم تو گوشم و دراز کشیدم و گوش دادم . تمرکز کردم رو چشم روی سر یا همون چاکرا پیشانی . یک آن وحشت تو جونم اومد انگار از یک اتفاقی خیلی وحشت زده بشی . ادامه دادم گفتم ترسم می ریزه . با چشمای بسته حس کردم از...
-
6.
دوشنبه 21 تیر 1395 20:40
من آدم خلاقی هستم . اینو لکه های روی دیوار حمام تو ذهنم انداخت که تداعی کننده تصویر یک زن بود . اگر یک ماژیک یا یک چیز کشیدنی بود که روی دیوار جواب بده قطعا می کشیدم و کاملش میکردم . یادم میاد دستشویی قدیمی مون ، یک آدمک بود که لب کاسه نشسته بود و مشغول بود ، در جواب اینکه من از نقش و نگار کاشی همچین چیزی رو تصویر...
-
5. تپل ِِدوست داشتنی به قدر شجاعت
دوشنبه 21 تیر 1395 18:34
با خوردن میونه خوبی داشتم . عاشق خوردن لواشک و چیپس و پفک و آلوچه و ویفر بودم . بابا آدمی نبود که زیاد پول بزاره کف دستمون . هفته ای 200 تومن بهم میداد . از اونجا که اجازه نداشتم پام تنها از در خونه بزارم بیرون مامان رو زور و فشاری می فرستادم مغازه تا با یک کیسه پر حله حوله بر نمیگشت ول کن نبودم! از بس حول بودم همه رو...
-
4. از اون وقتی که دعا کردم و رفت و گفت برای کسی دعا نکن دلم چرک شده بود!
دوشنبه 21 تیر 1395 18:02
یک حسی دارم . مثل کسی که یک چیزی رو برای مدت ها فراموش کرده و یک مرتبه یادش میاد . یا مثل کسی که یک چیزی رو سالها پیش گم کرده و الان میان یک عالم گرد و خاک جایی که اصلا تو ذهنش نبود پیدا میکنه . منم این حس رو نسبت به دعا کردن دارم . الان حس کردم دعا کردن رو از زیر خروار ها فکر ذهنی خاک خرده کشیدم بیرون بدون اینکه خودم...
-
3. شاید یک بچه ی دوست نداشته شده .
دوشنبه 21 تیر 1395 17:22
از اون سن بالاهاست که مریض و خمیده است . از اون ها که اگر جوونی و قدرتشون زورگویی و شیطانی و با خنده و عذاب دادن گذشته باشه و درد و رد یک کمربند رو تندت گذاشته باشه یا فریادش لرزه به تنت انداخته باشه و هنوز شاید شکستن وسایل رو تو گوشت بندازه ، بازم دلت براش می سوزه و یک جور محبت رو انگار خدا تو دلت می ندازه که بهش...
-
2. بیا منو بخر!
دوشنبه 21 تیر 1395 16:48
از وقتی یادم میاد هشدار برای کبری یازده رو دوست داشتم . ماشین سواری تند و با سرعت بالا . موزیک و رانندگی رو هم دوست داشتم . بالاخره رفتم برای گواهی نامه گرفتن . محال می دونستم ماشین خرید رو . بچگی فرمون ماشین لوکس با کلاس و باحالم گردالی ِ چرخ خیاطی قدیمی مامان بود ایرادش هم این بود که دنده نداشت ! منتظر بودم گواهی...
-
1.
دوشنبه 21 تیر 1395 16:22
دوست دارم چشمام ببندم . برم تو یک کنسرت بزرگ . یک موزیک(بخوانید یک عالم موزیک!) با طنین زیاد . من روی سن بخونم بخونم و رقص کنان گم بشم تو هیاهو و رقص و شادی مردم .