15. هِن هِن

این دو روز انگار کالبدی بودم که از انرژی خالیش کردن . اونجور که باید بشنوه نمیشنوه ، اونجور که باید ببینه نمی بینه ، اونجور که باید فعالیت کنه نمی کنه . تازه به این کلکسیون احساس نگرانی و اضطراب رو هم اضافه کنید . درست مثل این استاد اهل فن ژاپنی که دستاش رو پنجولی میکنه و اووو اُاُاُاُوووو راه می ندازه و با تمام قوا حریفش رو پرت میکنه کره ماه و خودش ولو میشه ! یا اینکه زالو جای خون ، انرژیم رو میک زده باشه . درست مثل اینکه شب به محض چشم روی هم گذاشتن منو قول و زنجیر شده مثل بردگان مصری بردن سنگ های شونصد برابر خودم رو جا به جا کنم و احرام ثلاثه ازش بسازم و درست سی ثانیه به در اومدن صدای زنگ بیداری صبح منو برگردوندن تو رخت خواب . بلند شدم رفتم و تمام روز انتظار داشتن مثل یک کارمند نمونه با سرعت جت کار کنم . منم حس حلزونی رو داشتم که هی زور میزنه و فکر میکنه الان ربان قرمز دو میدانی رو پاره میکنه و اول میشه اما در واقعیت یک میل جا به جا شده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد