4. از اون وقتی که دعا کردم و رفت و گفت برای کسی دعا نکن دلم چرک شده بود!

یک حسی دارم . مثل کسی که یک چیزی رو برای مدت ها فراموش کرده و یک مرتبه یادش میاد . یا مثل کسی که یک چیزی رو سالها پیش گم کرده و الان میان یک عالم گرد و خاک جایی که اصلا تو ذهنش نبود پیدا میکنه . منم این حس رو نسبت به دعا کردن دارم . الان حس کردم دعا کردن رو از زیر خروار ها فکر ذهنی خاک خرده کشیدم بیرون بدون اینکه خودم بفهمم . زمانی متوجه شدم که دستم بود و به بالا گرفتمش ! انگار یکی انگشتش رو سمت قلبم گرفته و تق تق لمسش میکنه . الان و همین لحظه همچین حسی نسبت به دعا کردن داشتم . نمیشه بی تفاوت باشه دیداری که با امام رضا داشتم . انگار دلم رو که به ضریحش گره زدم و برگشتم با دستهای نورانیش گره زده به خدا از اون گره های محکم . انگار واسطه ی آشتی شده .

خدا کنه دلم با پر های سبز خادم هاش پاک شده باشه از هر چی غم و غصه و بی قراری و قهره .خدا کنه با خدا آشتی شده باشیم .

باید به همکارم زنگ بزنم . یکی از بند های دعا اونجاست .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد